بگذارید بنام انسان زندگی کنیم. بگذارید آنانی که در جستوجوی حقیقت
طبیعت بودند و هرگز انسانهای مشابه خود را اعدام نکردند را بیاد
بیاوریم. ستاره شناسان و شیمیدانها هرگز زنجیر آهنین بهم نبافتند،
هرگز حفرهی تاریک زندان نساختند. زمینشناسان هرگز ابزاری برای شکنجه و
آزار ابداع نکردند. فیلسوفان تئوریهای حقیقی و حقیقت را با سوزاندن
همسایگانشان به مردم ارائه ندادند. آزاداندیشان و دگراندیشان برجسته فقط
برای نیکی مردمان و انسانها زیستهاند. کلیسا همیشه آماده است که ذخائر
بهشت را با نقدینگى روى زمین تاخت بزند. کشیش ها می گویند که آنها به
مردم بخشیدن و خیریه را می آموزند. این طبیعی است. چون آنها با پول مردم
زندگی می کنند. همه ی گداها می آموزند که مردم باید به آنها پول بدهند.
قبول اینکه انجیل وحی شده است تنها بستگی به زودباوری کسی که آنرا
میخواند دارد.
اینکه جمله هایت با "اینکه" شروع شود ، حرف هایت را شاید ها بسازند ، زندگیت وارد شرطی می شود که قسمت صحیحش نابودیست!
مهران
امضا
هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها ...
تکیه داده بودم!
در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد،
بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند.
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است.
عزیز من!
دو نفر که عاشقاند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم..
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم، اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست.
سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را، در بسیاری زمینهها، تا آنجا که حس میکنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی میبخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.
برگرفته از زلــفـــِ سـخــن