گاه و بی گاه سری می زنیم به آشیانه
شاید غریبه ای در راه مانده باشد ، دستش را بگیرم....ولی غافل از اینکه نه راهیست برای عبور غریبه نه دستیست برای کمک...
مدت زیادیست نیامدم...غرض آمدن و گفتن همین جمله بود.
بدرود
باز دوباره نزدیک تولدت شد ، یاد این وبلاگت افتادی ،الان همه چیزی رو شعر گونه می گی ، می خوای بگی ما خیلی شاعریم
بیلا...
غم هایم آشنا با من نفس می کشند با حادثه های معمول از حوادث عبور می کنند از فضاهای رنگی به جستجوی بیرنگی آهنگ بی صدای بودن، بودم یا طنین ترانه ای در دور
یادم آید : تو به من گفتی :از این عشق حذر کن!لحظه ای چند بر این آب نظر کنآب ، آئینه عشق گذران استتو که امروز نگاهت به نگاهی نگران استباش فردا ، که دلت با دگران است!تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم :"حذر از عشق؟ندانم!سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم!روز اول که دل من به تمنای تو پر زدچون کبوتر لب بام تو نشستم،تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتمتا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتمحذر از عشق ندانمسفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
باز دوباره نزدیک تولدت شد ، یاد این وبلاگت افتادی ،
الان همه چیزی رو شعر گونه می گی ، می خوای بگی ما خیلی شاعریم
بیلا...
غم هایم آشنا با من نفس می کشند
با حادثه های معمول از حوادث عبور می کنند از فضاهای رنگی به جستجوی بیرنگی آهنگ بی صدای بودن، بودم یا طنین ترانه ای در دور
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!